Quantcast
Channel: پــــریـــــسکه احسان عالیخانی
Viewing all 197 articles
Browse latest View live

حاصل زندگی

$
0
0

http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/5/3/274941_801.jpg

حاصل زندگی

یک دو روزی که دل، در جهان بود غمت

قدر فرصت بدان، عمر شادی کم است

خنده بر لب اگر، لحظه ای دل خوشی

گاهی از دست غم ، ناله ای میکشی

از غم ها در گذر، شادی ها را نگر

از غم ها در گذر، شادی ها را نگر

اگر که در این جهان فرصتی بهر هم دلان باشد

از این جهان بی گمان حاصل زندگی همان باشد

هر که در این رهگذار زمان یار هم زبان دارد

باید غنیمت بداند که از خوش دلی نشان دارد

شاید نباید در جهان، این یک دم شادمان

بازیچه ها باشد نهان در گردش آسمان

بازیچه ها باشد نهان در گردش آسمان


حدیث

روزگاران قدیم

$
0
0
اصغربروجردی که بود و چه کرد؟

علی اصغر در خانواده‌ای بزرگ شد که سابقه دزدی و قتل و بدنامی داشت. پدربزرگ وی زلفعلی راهزن بود و در منطقه بروجرد، ملایر و عراق (اراک) اقدام به چپاول کاروانها می‌کرد که گاه منجر به کشته شدن کاروانیان نیز می‌شد.

پدر علی‌اصغر، علی‌میرزا نام داشت که دزد و قاتلی بنام بود. علی میرزا از راهزنان و جنایتکاران معروف دوران بود بگونه‌ای که مشهور است او بیش از ۴۰ مسافر و عابر را با دست خود به قتل رساند. بدنامی وی و تحت تعقیب بودنش وی را مجبور کرد که به بغداد مهاجرت کند و زن و فرزندان خود را نیز به همراه خود ببرد.اما علی میرزا از راهزنان معروف راه مشهد بود که به دست فوج قزاقدر ایران به قتل رسید و بعدها زن وی همراه با فرزندانش به بغداد رفتند.

علی‌اصغر به سال ۱۲۷۲ خورشیدی دربروجردبه دنیا آمد. وی دو برادر با نام‌های رضا و تقی و یک خواهر داشته‌است. علی اصغراز مادرش شنیده بود که پدرش علی میرزا، سرباز بوده و در یکی از جنگ‌ها کشته شده‌است. خانواده علی اصغر به بهانه زیارت کربلا به عراقمی‌روند و در بغدادساکن می‌شوند.

یکی از برادران علی اصغر در بغداد قهوه خانه‌ای برپا می‌کند و علی اصغر هم ابتدا نزد برادرش مشغول به کار می‌شود. وی بعدها به فروش آجیل و تنقلات به کودکان و دانش آموزانپرداخت و از همین راه به اغفال آنان دست زد.

علی اصغر با فروش تنقلات به کودکان و نوجوانان با آنان طرح دوستی می‌ریخت و کم کم با وعده‌هایی آنها را به خلوتی می‌کشید و به آنان تجاوز می‌کرد یا آنها را مورد اذیت و آزار قرار می‌داد. نخستین بار در سن ۱۴ سالگی به علت اذیت و آزار کودکان در بغداددستگیر شد و به زندان افتاد. اما کمی سن وی باعث شد تا خطر وی جدی گرفته نشود و با رضایت والدین کودکان آزاد شود. وی مجدداً به فروش آجیل و تنقلات به کودکان مدرسه‌ای روی آورد. با مشخص شدن آزاررسانی وی به ۵ کودک در بغداد، علی اصغر محکوم به ۹ سال حبس شد. وی از سن ۲۷ سالگی برای در امان ماندن از دست پلیس و دادگاه، تصمیم گرفت بعد از تجاوز به طعمه‌های خود آنان را سر به نیست کند. به این ترتیب وی تا پایان اقامت خود در عراق ۲۵ کودک و نوجوان را به قتل رساند. به اعتراف خودش هنگامی که آخرین کودک را در بغداد می‌کشت توسط کودک دیگری دیده شد به همین علت به سرعت و برای همیشه از عراق فرار کرد و روانه ایران شد.

وی در مورد جنایاتش در عراق می‌گوید:

درعراقدر قهوه‌خانه برادرم هر چه پول می‌گرفتم خرج اطفال می‌کردم. مدتی هم در مساجد، آجیل می‌فروختم و با اطفال رابطه برقرار می‌کردم تا این که به علت فریب دادن ۵ بچه از فرزندان متمولین آنجا و فریب دادن آنها، نه سال حبس کشیدم. پس از آزادی، از برادرم خواستم که برایم زن بگیرد ولی قبول نکرد. دیگرهمیشه با اطفال بودم تا این که یک شب یک شاگرد نجار به نام حسن را فریب دادم با پنج نفر دیگر به او تجاوز کردیم به خاطر همین دو سال حبس کشیدم و از طرف محکمه تحت نظر پلیس بودم. هر شب پلیس در خانه می‌آمد و بودن مرا در خانه کنترل می‌کرد، تصمیم گرفتم به هر پسری که تجاوز می‌کنم، او را به قتل برسانم در بغداد ۲۵ پسر را سر بریدم اغلب جنازه را در شط غرق می‌کردم، برخی را هم به قدری ماهر شده بودم که از سر بریدن هیچ آثاری نمی‌گذاشتم آخرین بچه را که می‌کشتم کودک دیگری مرا دید و به طرف شرطه دوید که من از همانجا به ایران فرار کردم.
اواسط سال 1312 تا اوایل سال 1313 اتفاقات عجیب و غریبی در ایران رخ داد.  
 
از اخبار مهم آن روزگاران می توان به سیل اصفهان در نزدیکی های نوروز 1313 اشاره کرد که خانه های اطراف زاینده رود را ویران کرد. از سوی دیگر خبر برگزاری انتخابات اتاق تجارت برای بازرگانان جالب توجه بود و خبر مهم دیگر، افتتاح مریض خانه گوهر شاد به همت دکتر محمد و دکتر محمود حسابی بود.  
 
در نزدیکی های نوروز 1313 خبری هم منتشر شد که رنگ و بوی فرهنگی داشت. اکتشاف لوح های قدیمی در تخت جمشید که به گفته علی اصغر حکمت بروجردی، بزرگترین سند مالکیت نیاکان ما بر آسیای مرکزی و غربی است. تلاش برای حفظ زبان ملی و احتراز از به کاربردن لغات خارجی، از بحث های فرهنگی آن روزها بوده است.  
 
در این بین، مردم ایران  ، یکی از مخوف ترین خبرهای چند سال اخیر را می شنوند و در بهت فرو می روند. علی اصغر بروجردی، قاتل 33 نفر دستگیر شد. از اواسط دی ماه سال 1312 خبر چند فقره قتل کودک در اطراف تهران در شهر می پیچد و با همه تلاش تامینات، سرنخی از عامل جنایت به دست نمی آید.  
 
کمی بعد، جسد کودکان دیگری در گوشه کنار شهر پیدا شد که سرشان از بدن جدا شده بود. انتشار این خبر موجب رعب و وحشت اهالی مناطق جنوب تهران شد. بالاخره چند روز مانده به عید، اعلام شد قاتل یک هفته است که به دام افتاده است. خبر آنقدر مهم بود که ساعت یک بعد از ظهر همان روز، روزنامه اطلاعات شماره فوق العاده ای به بهای 4 شاهی منشر کرد که قاتل را در حال فروش بامیه نشان می داد.  
 
طبق اعتراف این جانی در تهران 8 کودک و نوجوان پسر و در عراق نیز 25 کودک را فریفته و به قتل رسانده است. اعترافات وحشتناک او، باب بحث درباره لزوم آموزش اطفال در مواجهه با بیگانگان را داغ می کند. 

 

دهم دیماه ۱۳۱۲ در یک قلعه خرابهدر بیابان شترخان در جنوب تهران، چوپان نوجوانی سر بریده شده‌ی کودکی را می‌یابد و سراسیمه این خبر را به اهالی روستای نجف آباددر همان نزدیکی می‌رساند. ماموران اداره تامینات (آگاهی) تهرانبا حضور در محل جسد کودک و نیز دو جسد دیگر را می‌یابند که همگی کمتر بیست سال سن داشته و در دو هفته گذشته کشته شده بودند.

در بیست و سوم بهمن همان سال در فاصله کمتر از دوماه، جمجمه جوان دیگری در میدان جلالیه (پارک لاله) پیدا می‌شود اما تلاش برای یافتن جسد وی بینتیجه می‌ماند. پنج روز بعد جنازه فردی سی ساله در قنات امین‌آباد منطقه دولت آبادکشف می‌شود که بدون سر می‌باشد.

با ایجاد جو رعب و وحشت در تهران، پلیس (نظمیه) و دادگستری (عدلیه) به تلاش جدی برای یافتن سرنخی از قتلها مشغول می‌شوند. سردار تیمورخان مفتش باتجربه تامینات تهران مامور پی گیری قتلهای زنجیره‌ایدر جنوب تهران شد. ماموران با اجیر کردن چند چاه کن، به تلاش خود برای یافتن جسد یافت شده در قنات ادامه دادند.

آنها در روز پنجشنبه ۱۰ اسفندماه ۱۳۱۲ در حوالی چاه‌های قناتامین آباد، به مردی میانسال در بیابان بر خوردند که یک پیت حلبی و یک پشته حمالیهمراهش داشت. ماموران از وی و شغلش می‌پرسند. وی ادعا کرد که بامیهفروش است و پیت هم ابزار کار اوست. ماموران در ابتدا به وی شک نکردند اما با تفتیش پیت متوجه لباسهای خونین و یک کارد خونین می‌شوند. وی ادعا می‌کند که پیراهن و شلوار را از بازار حرم عبدالعظیمخریده و کفش و کلاه را یافته‌است. پیت و سینی و بقیه چیزها هم وسایل کار اوست. اما ماموران از پاسخ وی قانع نشده و به این ترتیب مرد بامیه فروش دستگیر و برای استنطاق به کمی‌سری و سپس به تامینات تهران برده می‌شود به این ترتیب اصغر قاتل دستگیر می‌شود.

ماموران به محل زندگی علی اصغر در کاروانسرای رضاخان می‌روند و با پرس و جو از همسایه‌ها متوجه می‌شوند شب پیش از آن پسر بچه‌ای که علی اصغر وی را برادر خود معرفی می‌کرده، شب را در اتاق او خوابیده‌است. آن‌ها لباس‌های به دست آمده را شناسایی و متعلق به همان نوجوان معرفی می‌کنند.

سرانجام در سحرگاه روز چهارشنبه ششم تیر ۱۳۱۳ حکم اعداموی در میدان توپخانهدر جلوی تشکیلات نظمیه مملکتی اجرا شد. وی ابتدا شوخ و سر حال بود اما با مشاهده طناب دار در هم شکست و بنابر اظهارات حاضران گفت در صورت آزادی دو گوسفند برای قربانی نذر خواهد کرد. وی پس از فراخوانده شدن به سمت دار با اعتراض گفت: «من چند ولگرد و مجهول الهویه را کشتم، شما به‌خاطر آن‌ها مرا می‌کشید؟

بنا بر نوشته کتاب چاه بابل نوشته رضا قاسمی، اصغر قاتل پیش از اعدامش گفته «بنده در تمامِ عمر آرزویم این بود که سرم را بر فراز ببینم و دیگران را زیرِ پا. خب حالا طناب دار را که بالا بکشند به آرزویم رسیده­ام.» رئیس زندان دستور می‌دهد وی را وارونه دار بزنند. سنگ بزرگی را با ریسمان به گردنش بسته و وی را از پاهایش آویزان کردند.البته این سخن که وی را وارونه دار زدند دروغی بیش نیست. در وبگاه مشرق نیوزتصویری است متعلق به اعدام وی که کاملاً معمولی و با طناب دار بر گردن مشاهده می‌شود

چند روز بعد روزنامه اطلاعات نوشت: احساسات خشم آلود و عجیبی که میان اهالی طهران نسبت به علی اصغر بروجردی، قاتل 33 نفر حکم فرماست، غیر قابل توصیف است. در تمام محافل در سر هر گذر و داخل هر قهوه خانه و پشت میز هر مهمانخانه که چند نفر با هم ملاقات می کنند، گفتگویی به جز صحبت درباره اصغر بروجردی وجود ندارد. 

برخی به قدری وجود کثیف و موحش او را غیر عادی و فوق العاده می دانستند که دماغ و مغز او را قابل تشریح در لابراتوارها می دانستند. حتی در منابع تاریخی مطرح شده که یکی از مریضخانه های خارجی در طهران تقاضا داشته که نعش او را پس از مجازات به دست اطبای عالی مقام بسپارند تا مغز او را تشریح کنند. سرانجام اصغر قاتل به دار آویخته شد.  

پند

$
0
0
سه چیز مهم !

سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم


سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال


از سه چیز خود را نگهدار:افسوس, فریاد, نفرین کردن


سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر


اما سه چیز را آلوده نکن :قلب, زبان, چشم


سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب

خوب بودن

$
0
0

http://wisgoon.com/media/pin/images/o/2013/8/1376906213947860.jpg

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند

 
ولی آنان را ببخش
 
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند

ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت

ولی موفق باش

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند 

ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند 

ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند

 
ولی شادمان باش
 
نیکی های درونت را فراموش می کنند 

ولی نیکوکار باش
 
بهترین های خود را به دنیا ببخش
 
حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

ودر نهایت می بینی هر آنچه هست

همواره میان "تو و خداوند"است

نه میان تو و مردم

سفر به لرستان سرزمینی با قدمت هفت هزار سال

$
0
0
لرستان سرزمين هزاره هاست... سرزمين تمدن هاي ديرين زاگرس؛سرزميني كه ديدنش را نبايد از دست داد

به گزارش هفت صبح: لرستان سرزمين هزاره هاست... سرزمين تمدن هاي ديرين زاگرس؛سرزميني كه ديدنش را نبايد از دست داد
تا حالا تصور کرده‌اید که اگر سال‌ها پیش به دنیا آمده بودید چطور زندگی می‌کردید؟ یا مثلا کجای این سرزمین؟ اگر در عصر صفوی به دنیا آمده بودید شاید دل‌تان می‌خواست اصفهانی می‌شدید و با کالسکه میدان نقش جهان را دور می‌زدید یا اگر قدیمی‌تر بودید چطور؟ دوست داشتید شیرازی باشید تا تلق تلق سم اسب‌ها را روی پله‌های قصرهای شاهان هخامنشی بشنوید؟

اگر خیلی خیلی قبل‌تر از این حرف‌ها به دنیا می‌آمدید چطور؟ مثلا پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح! احتمالا در غار زندگی می‌کردید. اما کجا؟ ما به شما می‌گویيم که احتمالا شما در یکی از غارهای لرستان کنونی زندگی می‌کردید. در غارهای اطراف دره سرسبزی که حالا شهر خرم‌آباد نام دارد و در این صورت احتمالا از متمدن‌ترین مردم عصر خودتان حساب می‌شدید.

هرچند این روزها برای دیدن گل سر مفرغی که یک گوزن ظریف روی سرش حکاکی شده حتما باید به پاریس و موزه لوور مراجعه کنید و از دیدن هنر نیاکان‌تان به خود ببالید اما همین حالا هم می‌توانید به سمت جنوب غربی کشور راه بیفتید و به لرستان برسید- به مهد تمدن مفرغ (برنز) دنیا.

سرزمین مفرغ
  خرم‌آباد کجاست؟

شهر کنونی خرم‌آباد که در زبان لری به آن «خورموه» می‌گویند با جمعیتی بالغ بر 540 هزار نفر بزرگ‌ترین و پر‌جمعیت‌ترین شهر لر نشین و از مهم‌ترین شهرهای غربی ایران است. شهری است کوهستانی که دورتادورش را کوه‌های کمره سی، شینشاه، تاف، مخمل که، یافته و اسپی که فرا گرفته‌اند و در دو سوی رودخانه گلال است.

این رودخانه بر مسیری پر پیچ و خم از میان دره‌ای دراز و قیفی شکل مابین دو کوه کمره سی در شرق و اسپی که در غرب، از شمال به جنوب جاری است. عرض دره خرم‌آباد از شمال به سمت جنوب رفته رفته بیشتر و بیشتر می‌شود. به نحوی که‌این دره طویل

 (با درازای 20 کیلومتر) و کم عرض در جنوبی‌ترین بخش خود وارد دشت وسیع و حاصل خیز کرگاه  می‌شود. به همین دلیل و گسترده شدن این شهر بر دامنه کوه‌های اطراف و عمق دره، وسعت شهر دقیقا معلوم نیست و برای دیدن تمام آن باید بر فراز کوه‌های مرتفع مجاور آن رفت.

استان لرستان با استان‌های خوزستان از جنوب، مرکزی، همدان و کرمانشاه از شمال، اصفهان از شرق و ایلام از غرب همسایه است. خرم‌آباد در 490 کیلومتری تهران واقع شده است و در فصل بهار

(به خصوص اردیبهشت ماه) بهترین شرایط آب و هوایی و زیباترین مناظر طبیعی را دارد.

خرم‌آباد قدیم دو محله دارد که بازار قدیمی ‌شهر هم در جوار امامزاده زید بن علی در میان این دو محله محصور شده است. خود بازار مشخصه خاصی ندارد جز اینکه احتمالا آنجا تنها جایی است که می‌توانید زن‌های لر را با گل ونی (سربند) و لباس‌های محلی رنگارنگ ببینید.

سرزمین مفرغ
اما حتی در بازار هم نمی‌توانید مردها را با لباس محلی‌شان(شال و ستره و کلاه) پیدا کنید. قبل‌ترها مردها هم برای عروسی و مراسم خاص لباس محلی می‌پوشیدند، اما این روزها حتی دامادها هم لباس محلی نمی‌پوشند. در بازار، تقریبا همه جا می‌شود ردپای زنان عشایر را پیدا کرد. اگر تابستان باشد، آنها بساط دوغ و کره و سرشیرشان را جلوي‌شان پهن کرده‌اند و حاصل دسترنج‌شان را می‌فروشند و در فصل پشم چینی، ماشته‌های‌شان (نوعی جاجیم نازک که نوعروسان لر رختخواب‌های جهازشان را لای آن می‌پیچند و به خانه بخت می‌برند) را روی دوش‌شان انداخته‌اند و مشغول چانه زدن هستند.

کنار گندمزارهای طلایی وسیع، می‌توان سبزی شالیزار را هم دید، با همان بوی گرم و شرجی شمالی و برنج بسیار خوش عطر و پختی هم از شالیزارهای‌شان عمل می‌آید. با این تفاوت که کشت و کار در لرستان، کار مردانه‌ای است و زنان‌شان کمتر در مزرعه‌ها مشغولند.

سرزمین مفرغ
بازار قدیمی ‌سرپوشیده نیست اما در همان محله، بازار طلافروشان قرار دارد که زمانی کاروانسرا بوده و هنوز هم می‌تواند حس و حال خوب مسافری را به شما بدهد که در کاروانسرا اتراق کرده، به‌ويژه اگر در حیاط با صفای کوچکش، کنار باغچه و حوضش بنشینید و حجره‌های تاق هلالی دور تا دور حیاط را سیاحت کنید.

در شهر خرم‌آباد که راه می‌روید مردم لری حرف می‌زنند. لری هرچند که بیشتر لهجه است تا زبان، ولی وقتی محلی‌ها صحبت می‌کنند معمولا نمی‌توانید بفهمید که چه می‌گویند. معما فقط وقتی ساده می‌شود که یکی برای‌تان توضیح بدهد که آو همان آب است و حونه همان خانه. همین طوری است که شما می‌توانید از موسیقی لری که با زندگی مردمش آمیخته است از عروسی تا عزا، لذت ببرید اما کلامش را نفهمید.

سرزمین مفرغ
لرها وقتی بخواهند سنگ تمام بگذارند، شما را به آش و گوشت یا همان پلوماهیچه دعوت می‌کنند اما غذاهای محلی خوشمزه‌ای دارند مثل خورشت آلبالو یا شامی‌کباب که آنها را توی هیچ رستورانی در سطح شهر پیدا نمی‌کنید مگر اینکه ميهمان یکی از اهالی بشوید و احتمالا از حجم زیاد غذاهایی که برای شما پخته شده تعجب کنید.

غذا بخش مهمی ‌از زندگی لرهاست و شاید به همین دلیل هم سوغاتی‌های مخصوص خرم‌آباد بیشتر خوردنی اند از عسل کوه‌های زاگرس گرفته تا روغن حیوانی و کاک (یک نوع شیرینی). اما موقع خرید خیلی دقت کنید جنس تقلبی نخرید و از لذت طعم و بوی اصلی‌شان محروم نمانید، مخصوصا اگر غریبه هستید و مسافر.

پیک‌نیک رفتن روزهای جمعه یا تعطیل، بخش جدانشدنی زندگی خرم‌آبادی‌هاست و هر موقع سال که باشد، از دیدن سیل ماشین‌هایی که به سمت حومه شهر سرازیرند تعجب خواهید کرد. آنها حتما توی پیک‌نیک‌های‌شان آتش روشن می‌کنند حتی اگر بساط کباب راه نیندازند، بلوط و پیشوک (یک نوع سبزی محلی) می‌کنند و زیر آتش می‌گذارند و می‌خورند.

آتش هنوز برای لرها بسیار محترم است. آنها هیچ وقت آتش را با آب خاموش نمی‌کنند حتی اگر آتش منقل کباب باشد و اعتقاد دارند که تشگاه (آتشگاه) صاحبخانه ‌این طوری همیشه روشن می‌ماند.

سرزمین مفرغ
همین که چند کیلومتری از شهر دور بشوید جنگل‌های تنک بلوط شروع می‌شوند اما اگر دل‌تان چشمه و آبشار می‌خواهد، معمولا کمی ‌از شهر دورترند و برای رسیدن بهشان کمی‌ کوهنوردی لازم می‌شود.

اما مردم حتی اگر نتوانسته باشند وسیله‌ای پیدا کنند و خودشان را به خارج از شهر برسانند، توی پارک‌ها اتراق می‌کنند؛ به خصوص توی پارک کنار دریاچه کیو که بزرگ‌ترین تفرجگاه شهری‌شان هم محسوب می‌شود.

اگر در فصل گرما به لرستان سفر کنید، می‌توانید سیاه چادرهای عشایر را ببینید که صاحبان‌شان از گرمای خوزستان کوچیده‌اند و اگر کمی ‌به چادرهای‌شان نزدیک بشوید حتما دعوت‌تان می‌کنند به سفره‌شان. بهتر است دعوت‌شان را هرگز رد نکنید چون علاوه بر آنکه هیچ جای دیگری دوغ و نان محلی به آن خوشمزگی نخواهید خورد، لرها به خصوص عشایر بسیار ناراحت خواهند شد که دعوت‌شان را رد کنید.

اگر هم سفرتان مقارن با اردیبهشت خر‌م‌آباد باشد، علاوه بر چشمه‌های پرآبی که هر گوشه و کناری پیدا می‌شوند، توی جاده می‌توانید شقایق‌های وحشی آتشین را ببینید که توی سبزه‌ها خودنمایی می‌کنند.

سرزمین مفرغ

خرم‌آبادی‌ها کلا دور هم جمع شدن را به هر بهانه‌ای دوست دارند. آنها مراسم عروسی و عزای مفصلی دارند و شما می‌توانید یکی از منحصربه فردترین عزاداری‌های ایام محرم ایران را در خرم‌آباد ببینید: مردم صبح زود روز عاشورا در حوضچه‌هایی خودشان را گل مالی می‌کنند و با همین هیات در دسته‌های بسیار بزرگ عزاداری می‌کنند.

لرها همه با هم فامیلند. این اصل را هرگز فراموش نکنید! این طوری است که شما ممکن است با کمی‌ پرس وجو، دوست قدیمی ‌دوران خدمت‌تان یا هم‌شاگردی دوران دبستان‌تان را پیدا کنید.



 دیدنی‌های طبیعی

دریاچه و سراب کیو پارک کیو خرم‌آباد، آبشار تاف (نوژیان) 30 کیلومتری جنوب شرقی خرم‌آباد، آبشار افرینه بین خرم‌آباد و ملاوی، تفرجگاه مخمل کوه تنگه شبیخون، سراب رباط، سراب چنگایی (نیلوفر)، پارک‌های جنگلی مخمل کوه و شوراب و...

سرزمین مفرغ
غارهای پیش از تاریخ (کنجی، یافنه، پاسنگر،

گر ارجنه، قمری...) پل شاپوری، قلعه فلک‌الافلاک، آسیاب گبری، گرداب سنگی، مناره آجری، مقبره بابا طاهر، سنگ نوشته، پل صفوی، حمام گپ

قضاوت

$
0
0


معمولا ما ایرانی ها عادت داریم راجع به یک موضوعی که به ناگاه به آن برخورد می کنیم و هیچگونه پیش زمینه ای در مورد آن نداریم، هزار جور در مورد آن فکر و خیال می کنیم و یا به تعبیری دیگر در آن مورد قضاوت خودسرانه می کنیم.

بی آنکه تحقیقی را انجام دهیم همگان را متهم می کنیم و تا جایی که امکان دارد به دیگران به انواع گوناگون بدگمان می شویم و آنان را در مظان اتهام قرار می دهیم.

حتما این اتفاق برای تک تک مان رخ داده است.

چقدر خوب است که در این گونه مواقع انسان قدری بیشتر تامل کند و با تعمق به مسئله ای که پیش آمده است بیاندیشد.

چقدر زیباست که در چنین شرایطی تصمیمی گرفته شود تا، وقتی به اصل واقعه واقف می گردیم، خجل نشویم.

چقدر شایسته است که آدم در مقابل وجدان خویش از تصمیم و نقشه ای که گرفته است شرمنده نشود.

یاداشتی از دوست عزیزم جناب آقای عبدالرضا قاسمی مدتی قبل در همین زمینه در وبلاگش منتشر کرد  امیدوارم با خواندن این مطلب بیاموزیم هیچوقت با قاطعیت در مورد مطلب، شخص یا چیزی قضاوت نکنیم.

 محمد  بن عبدالله (ص) :

وای بر کسانی از امت من که به جای خدا حکم می کنند،همانها که می گویند فلانی در بهشت است یا دیگری در دوزخ....

عبدالرضا قاسمی :در  مراودات اجتماعی روزانه ؛ برخوردهای رفتاری و گفتاری متعددی با دیگر افراد جامعه اتفاق می افتد  و در جریان این برخوردها ؛  دیگران  را بطور مستمر به ترازوی قضاوت می سپاریم . ترازویی که  درجه اش به شفافیت نگاه ما بستگی دارد ؛ ترازویی که گاه ممکن است اشتباه کند و کارش را درست انجام ندهد.  پس باید  توجه کنیم  که در لحظه قضاوت چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم " آیا آمادگی داریم که به جای قضاوت کردن فردی که می بینیم ؛  درپی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟ "

نگارنده  شخصا"سعی می کردم در باره کسی قضاوت نکنم و بر این باور بودم که در عمل به این موضوع ؛ موفق هستم . اما هفته ی قبل اتفاقی افتاد که عکس آن به اثبات رسید ؛ شاید شنیدن این حکایت برای شما خالی از لطف نباشد  .

برای سوخت گیری ماشین ,  گذرم به جایگاهی افتاد . در حین سوخت گیری ؛ جوان کارگری که متصدی پمپ بنزین بود را چند بار زیر چشمی ورانداز کردم . شکل آرایش مو ،  صورت  و خالکوبی های روی دست و سیاهی دندانهایش را نمی پسندیدم . حدس می زدم خلافکار ماهری است که هر لحظه ممکن است اتفاق مجرمانه ای از او سر بزند . سوخت گیری بنزین که تمام شد ؛ آن جوان به سمت من آمد تا بهای بنزین را بگیرد. بهای آزاد آن  ؛  حدود 40 هزارتومان بود و من یک تراول چک 50 هزارتومانی از جیب جلویی شلوار بیرون آوردم و  به او دادم . همزمان راننده دیگری از راه رسید و خواست بهای بنزین را بپردازد .  او هم تراول چک 50 هزارتومانی به کارگر داد و قبل از من بقیه پول اش را گرفت و رفت . کارگر جایگاه  مشغول دسته کردن اسکناس ها بود ؛  نگاهش کردم ؛ گوئی در حال طراحی نقشه ی مجرمانه ای بود . من هم که حوصله ی دیدن قیافه ی خلافکاراش را نداشتم ؛  از او خواستم که بقیه پول را بدهد تا  بروم .  اما گفت که به او پولی نداده ام ! با شنیدن این جمله شک نداشتم که دزد است و می خواهد با کلاهبرداری پولی که به او داده بودم را سرقت کند ! خیلی ناراحت شدم پس باید حقم را از این خلافکار می گرفتم !

بحث ما بالا گرفت و همچنان  تاکید داشتم که 50 هزارتومان به او داده ام . اما او خونسرد جیبهایش را خالی کرد و بجز همان تراول چک 50 هزار تومانی مشتری قبلی ؛ چک پول دیگری بهمراه نداشت! کار به داد و بیداد کشید  و دست آخر مدیر جایگاه وارد دعوا شد  .  مدیر جایگاه بعد از شنیدن صحبت های ما  پیشنهاد داد که  دوربین های مداربسته  که تمام مراحل را ضبط کرده را با هم بینیم .با  شنیدن این پیشنهاد منتظر عکس العمل آن کارگر بودم . اما او خونسرد بار دیگر در حال گشتن  جیب هایش بود.

سه نفری به اتاق کنترل رفتیم . بعد از چند دقیقه؛  فیلم آماده پخش شد و من مهیای گرفتن جشن پیروزی بودم . فیلم سوخت گیری من و پرداخت پول که به اتمام رسید آنچه دیده بودم قابل باور نبود ! در فیلم نشان می داد که یک تراول چک از جیب جلوئی بیرون آورم و بعد از اینکه پول را به سمت کارگر جایگاه دراز کردم  ؛ همزمان او به سمت نفر بغل دستی می رود تا پول او را بگیرد و من هم در این فاصله مجددا"پول را در جیب عقب می گذارم ! همه اینها در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد . فیلم به انتها رسیده بود و من قدرت  نگاه کردن در چشم آن کارگر را نداشتم. پاهایم سست شده بود و تحمل هیکلم را نداشت ؛ در حالیکه عرق سردی بر پیشانی ام نشسته بود  و بدون اینکه چیزی بگویم روی زمین نشستم . آن کارگر آماده برگشتن به سر کارش بود و من منتظر بودم تا فحش و ناسزا هایش را نثارم کند . اما او در حالیکه از کنار من رد می شد دستی به شانه ام زد و گفت : برادر مشکلی نیست . برای همه اتفاق می افتد . نگاهم به چشم هایش که افتاد خیلی شرمسار شدم . این بار او را معصوم و پاک می دیدم . خدایا من که هستم ؟  چگونه به خودم اجازه قضاوت در باره دیگران را دادم !  حکایت این اتفاق ؛  چند روز ذهنم را مشغول کرده بود و تنفری وصف نشدنی وجودم را در بر گرفته بود .

پروین میکده درگذشت

$
0
0
پروین میکده بازیگر سینما و تلویزیون درگذشت و در سکوت خبری در قطعه هنرمندان آرام گرفت.


به گزارش ایسنا،او متولد ۱۳۱۴ تهران بود و طی دو روز اخیر در سکوت خبری درگذشت.

طبق اعلام بستگان این هنرمند؛ او 19 اسفند ماه در بیمارستان «شهریار» به دلیل سرطان کبد از دنیا رفت و امروز 21 اسفند ماه در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.

پروین میکده در سال ۱۳۱۴ متولد شد. پدرش سرهنگ ابوالقاسم میکده علاقه زیادی به موسیقی ایرانی داشت و به همین علت فرزندانش را با آن آشنا کرد. او سال دوم دبیرستان را پشت سر گذاشته بود که ازدواج او را از ادامه تحصیل بازداشت، اما در فعالیت‌های علمی وهنری شرکت می‌کرد.

او همچنین در «انجمن ایران و فرانسه» در ارتباط با آموزش زبان فرانسه، «تئاتر نصر» در ایفای نقش‌های فولکلوریک (محلی شمالی) کار کرده است.

چه خوبه برگشتی، گناهکاران، پایتخت، خانه بدوش یک خانواده محترم،پوپک و مش ماشاالله،خاله سوسکه،بیداری،پسر تهرونی،دلداده،

توفیق اجباری، بی وفا ، خوابگاه دختران، عروس فراری،بانوی من،شام آخر،مربای شیرین، من ترانه پانزده سال دارم، همسر دلخواه من، عشق شیشه‌ای،زخمی،مرد عوضی،بالاتر از خطر ،روزی که خواستگار آمد،افسانه دو خواهر،عبور از تله و... از جمله فیلم‌ها و سریال‌هایی بود که در آن به ایفای نقش پرداخته بود.


بدون شرح

$
0
0

در این زمانه بی های و هوی لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست

رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگی نا مردم زوال پرست

لرستان ... برای تاریخ

$
0
0
بودجه اندك لرستان- يافتهطنین دل‌نواز موسیقی لرستان به ویژه موسیقی حماسی 'دایه دایه'با صدای استاد "محمد میرزاوند"را همه به یاد داریم.

آن شور و شعفی که پویایی و تحرک، از خود گذشتگی و مردانگی لرستاني‌ها را در اذهان به تصویر می‌کشید و در میدان‌های جنگ 8 ساله به خلق حماسه‌هایی منجر شد که مقام معظم رهبری در توصیف آن فرمودند: 'رزم لرستانی‌ها بيش از این که شنیدنی باشد، دیدنی است'.

8 سال جنگ تحمیلی و خرابی‌های بی‌شماری که کشور با آن مواجه شده بود، تمام شد. دوران سازندگی و بازسازی شروع شد.

اعلام شد لرستان جزء استان‌های مرزی نبوده در حالی که خرابی‌های آن در مواردی بیش از استان‌های مرزی بود! بخشی از بودجه‌هایی که 'حق لرستان'بود، داده نشد. صنایع بزرگ در لرستان مستقر نشد. مدیریت‌های غیربومی و ناآشنا به لرستان عزیز ما، سرازیر شدند، تجربه‌اي کسب کردند و به مقامات بالاتر رفتند و ناجوانمردانه به همه خوبی‌های این استان پشت کردند و قصه بی‌مهری‌ها ادامه یافت تا درسال‌های اخیر با شعار اجرای اصل 44 و برون‌سپاری، صنایع و شرکت‌های بی‌رمق اما امیدوارکننده را به 'بعضی‌ها'واگذار کنند.

با اين كار، حجم عظیمی از نیروها را اخراج کردند و باز هم مصیبت دیگری برای لرستان رقم خورد. در انقلاب سدسازی کشور، سهم لرستان "هیچ"بود و از 13.5 میلیارد مکعب آب در لرستان، سهم بهره برداری‌ها فقط 1.5 میلیارد مکعب شد، لذا کشاورزی سنتی و دیم دیگر قدرت رقابت نداشت و به تعطیلی کشانده شد.

حجم عظیم مهاجرت‌ها از روستا به شهرهاي لرستان شروع و شهرها که توان پشتیبانی جمعیت خود را نیز نداشتند و در مواردی به کانون‌های متعدد واسطه‌گری تبدیل و موج آسیب‌های اجتماعی در لرستان عزیز ما شروع شد. اعتیاد، این هیولایی که شور و شادمانی و پویایی را در لرستان به زنجیر کشیده است، به سبب بيكاري فراوان؛ همه چيز حتي رونق اقتصادی، رونق تولید، بهبود ساختار کشاورزی استان و شایسته‌سالاری را در اين استان تحت تاثير قرار داد.

آری! همین نوش‌داروی همه دردهای‌مان است که امیدهای‌مان را به یأس و آینده را برای‌مان دردآور و مشوش به تصویرکشیده است. آمارها كه منتشر می‌شود همه چیز گویایی این است که استان لرستان علی‌رغم داشتن ظرفیت‌های ژئواستراتژیکی، محیطی و انسانی، فراموش‌شده‌ترین استان از نگاه مسوولان به ویژه دولت‌مردان بوده است.

جهت تنویر اذهان لازم است به اجمال به برخی از پتانسیل‌ها اشاره شود تا صحت این ادعا ثابت گردد:

7.3 درصد کل رویشگاه‌های کشور در لرستان است و از این بابت در مقام سوم كشور است.

لرستان پرآب‌ترین استان بعد از استان‌های شمالی است (580 میلی‌متر بارش در سال).

4.9 کل اراضی کشاورزی مستعد در لرستان است و از این بابت دارای مقام هفتم كشور است.

12 درصد کل آب‌های کشور در لرستان است.

بیش از 2000 اثر تاریخی در لرستان وجود و بعد از استان فارس، دويمن استان كشور در زمينه ثبت بيش‌ترين آثار تاريخي هستيم.

لرستان مسیر ترانزیت شمال- جنوب کشور قرار دارد.

لرستان مقام اول معادن سنگ کشور را دارا است.

این‌ها گزینه‌هايي از مواهب محیطی و خدادادی لرستان است که بخشی از پتانسیل را به رخ مي‌کشد اما هویت، فرهنگ و تاریخ پرافتخار این خطه که آیت‌الله بروجردی‌ها، آیت‌الله کمالوندها، دکتر زرین‌کوب‌ها، پروفسور چگنی‌ها، دکتر طولابی‌ها و هزاران شخصیت بزرگ دینی، علمی را تحویل این کشور و جامعه بشری کرده است، را نمی‌توان بیان کرد.

حاصل این همه مواهب طبیعی و انسانی در سایه عدم توجه به شایسته‌سالاری و عقلانیت در نظام برنامه‌ریزی و اجرایی استان، رتبه اول لرستان در بی‌کاری است که خود گواه و گویای سایر شاخص‌هاست.

اقتصاد بی‌رونق، کشاورزی نیمه‌تعطیل، محیط‌زیست در بستر بیماری و هلاکت و اعتماد عمومی خدشه‌دار شده شیرمردان و زنان دیار لرستان که دچار مصیبت‌ها شده‌اند، برخی از نتایج این بی‌توجهی و اهمال‌کاری‌هاست.

مرگ جوانان این دیار به دلیل اعتیاد و تصادفات جاده‌ای که اكنون جاده‌هاي لرستان قتلگاه جوانان این دیار است و هزار مصیبت اجتماعی دیگری که استان راست‌قامت لرستان به آن گرفتار شده است، درماني مي‌طلبد كه متاسفانه تا كنون پي‌گيري جدي براي آن صورت نگرفته است.

امروز دیگر از زمزمه 'دایه دایه' (1) در لرستان خبری نیست. امروز فریاد 'روله روله' (2) مادران به دنبال داغ‌های متعدد به خصوص اعتياد و بي‌كاري، گوش‌های زاگرس و سرزمین کهن و باستانی لرستان را نوازش مي‌دهد.

جوانی با مدرک دانشگاهی، تازه ازدواج کرده بود توان تهیه یک منزل استیجاری را نداشت و به حاشیه شهر رفت. موتوری خرید تا با آن به شهر بیاید. وسيله نقليه‌اش دچار عيبي مي‌شود و چون توان مالی نداشت كه تعمیرش کند، در بین مسیر تصادف مي‌کند و ضربه مغزی مي‌شود! فریادهای لرزان مادر داغ‌دارش که"روله روله"می‌کرد را به یادم آورد که روزی از کوی و برزن لرستان "دایه دایه"می‌خواند و می‌خواندیم و امروز به دلیل فقر و فلاکت، شاهد پرپرشدن جوانان این مرز و بوم و فریادهای عزای مادران‌مان هستیم.

پي‌نوشت:

(1) "دایه دایه" (ای مادرم، ای مادرم) اشاره به آهنگ حماسی "دایه دایه وقت جنگ است"استاد میرزاوند.

(2) "روله روله" (ای فرزندم، ای فرزندم) شیون‌ها و ناله‌های سوزناک مادران لرستانی هنگام از دست‌دادن عزیزان است.

به قلم سیدعلی نادر دهقانی

بااسطوره هایمان چه میکنیم

$
0
0

درچه زمانه ای زندگی میکنیم...

پوریای ولی راد مردی که بعد از عمری بر خاک نشاندن پهلوانان و قهرمان در کشورهای مختلف سرانجام با بر زمین زدن نفس خویش به عرفان رسید و جاودانه شد. طبق محاسبه مورخان روس، در 23 ژوئیه سال 1322 میلادی مطابق با 722 هجری قمری اول مرداد ماه روی در نقاب خاک کشید و به سرای باقی شتافت.

نویسندگان درباره زادگاه او نیز اختلاف کرده‌اند. برخی او را از مردم اورگنج (از شهرهای خوارزم)، برخی از مردم گنجهو برخی دیگر، بر اساس طوماری قدیمی به جا مانده از دوره صفوی، او را از مردم خوی،سلماسدانسته‌اند.

پوریای ولی در جوانی کشتیمی‌گرفت و پیشه پوستین‌دوزی و کلاه‌دوزی داشت. در همان زمان جوانی، به شهرهای گوناگون آسیای میانه، ایرانو هندوستانسفر کرد و همه جا کشتی گرفت و به پهلوانی نام یافت. [۱]درباره دگرگونی روحی پوریای ولی روایت‌های فراوان آورده‌اند. بطور کلی زندگی پوریای ولی با افسانه درآمیخته‌است.

پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران نمونه‌ای از اخلاق، پایمردی و جوانمردی است و نه تنها در مقام یک پهلوان، بلکه در مقام یک قدیس در میان مردم جایگاهی والا و افسانه ای دارد.


......

حراج آخرین آدامس فرگوسن؛ ششصد هزار دلار

این آخرین آدامسی است که فرگوسن روی نیمکت منچستریونایتد جوید. این آدامس اکنون روی یک سریر مخملی قرار گرفته و برای فروش عرضه شده است. آخرین مبلغ پیشنهادی بیش از ششصد هزار دلار اعلام شده است.

آخرین آدامس فرگوسن به حراج گذاشته شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، آدامسی که الکس فرگوسن در آخرین مسابقه منچستریونایتد جویده بود، به قیمت ششصد هزار دلار به فروش گذاشته شد.

فرگوسن، هفته قبل بعد از 27 سال مربیگری در منچستریونایتد اعلام بازنشستگی کرد و روز یکشنبه در بازی با وست بروموویچ برای آخرین بار روی نیمکت تیمش نشست.

آدامس جویدن فرگوسن

دیروز یکی از تماشاگران آدامس جویده شده ای را از طریق سایت حراج ای بی به فروش گذاشت و بلافاصله با تعداد زیادی خریدار مواجه شد.
او ادعا می کند که این آدامس، همان آدامسی است که فرگوسن در بازی با وست بروم می جوید و او بعد از مسابقه آن را از روی زمین برداشته است.

گاردین نوشت، بالاترین رقم پیشنهادی برای این آدامس صد و پنج هزار و پانصد پوند است.

یاهو نیوز هم اعلام کرد آخرین قیمت ششصد هزار دلار بوده است.

آخرین آدامس فرگوسن

سرزمین آریایی

$
0
0

سرزمین آریایی

من از سرزمینی آمده ام که مفرغ هایش

نشان از تمدنی کهن دارد

از دیاری که

 کوهای سر به فلک کشیده اش

قدمتی به پهنای تاریخ را فریاد می زند

اینجا سفیدکوه

غار یافته اش حرف های نگفته زیادی از تاریخ با خود یدک می کشد

نغمه عاشقانه شبانانش در دل کوهای گلیچ و ایوان

موسیقی ماهور را زنده میکند

چشمه ها و سرآب هایش جلا دهنده روح انسانیت است

اینجا خدا را بهتر میتوان حس کرد

پل کشکان نماد استقامت، تنگه هرور و بلوط هایش

هنوز دست مایه اشعار غنی لرستان است

مردم من سادگی، صفا و ازخودگذشتگی را خوب می فهمند

سفیدکوه نماد شعر و شعور ایستادگیست

اینجا هنوز آتش، نان و نمک حرمت دارد

هنوز بوی نان تاوه ای داغ

شیر کز خورده روی چوب سوخته بلوط

 خستگی می زداید از روح

من عشق را از کتری سیاه و دود زده پیرمرد خمیده آموختم

که با خود سینه ای سوخته از تجربه داشت

مردم من تشنه یکرنگی و مهربانیند

صدای ورز دادن خمیر و مشک پیرزن

چه هارمونی زیبایی خلق میکند

من از دیاری آمده ام

که خدا را بهتر میشود دید

کل، بز، تیهو و کبک هایش شور نفس کشیدن میبخشند به جان

اینجا سفیدکوه

دیار عشق و عرفان سرزمین خوبان و بزرگان ...


92/12/25  به قلم احسان عالیخانی

عید 93 مبارک

$
0
0

باز هفت سين سرور
ماهي و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادي عيد
آرزوهاي سپيد
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز هم رنگين کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سوداي ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
يا مقلب القلوب
يا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد

فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید

جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد

مژده

$
0
0

مژدهایدلکهمسیحانفسیمیآید             کهز انفاس خوشش بوی کسی میآید

از غم هجر مکن ناله و فریاد کهدوش                         زده‌ام فالی و فریادرسی میآید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس                       موسی آنجا به امید قبسی میآید

هیچ کس نیست کهدرکوی تواش کاری نیست       هرکس آنجا به طریق هوسی میآید

کس ندانست کهمنزلگه معشوق کجاست         این قدر هست کهبانگ جرسی میآید

جرعه‌ایده کهبه میخانهٔ ارباب کرم                         هر حریفی ز پی ملتمسی میآید

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است          گو بران خوش کههنوزش نفسیمیآید

خبر بلبل این باغ بپرسید کهمن                            ناله‌ایمی‌شنوم کز قفسی میآید

                                   یار دارد سر صید دلحافظ یاران

                                 شاهبازی به شکار مگسی میآید

تقدیم به مادر و همسر مهربانم

$
0
0

مادر:

كودكي كه آماده تولد بود، نزد خداوند رفت و از او پرسيد:«مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او از تو نگهداري خواهد كرد.اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه : اما اينجا در بهشت، من هيچ كار جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند

خداوند لبخند زد «فرشته تو برايت آواز مي خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود.

كودك ادامه داد : من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟

خداوند او را نوازش كرد و گفت: «فرشته تو ، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني. كودك با ناراحتي گفت: «وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم ، چه كنم؟ اما خدا وندبراي اين سئوال هم پاسخي داشت: «فرشته ات، دستهايت را دركنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعاكني.

كودك سرش رابرگرداند وپرسيد: شنيده ام كه در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي كنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟

فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد، حتي به قيمت جانش تمام شود.

كودك با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما راببينم ، ناراحت خواهم بود.

خدواند لبخند زد و گفت: فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهدكرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه دركنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند. .

او به آرامي يك سئوال ديگر از خداوند پرسيد: خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد.

خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهميتي ندارد. می توانی به راحتي او را مادرصدا کنی . 

همسر:

نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم

اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام

با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم

واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند

گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم

می توانم بگویم آنگاه که با توأم چه احساسی دارم

آنگاه که با توأم احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز می کند

آنگاه که با توأم چون گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند

آنگاه که با توأم چون امواج دریا هستم که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند

آنگاه که با توأم رنگین کمانی پس از توفانم که پر غرور، رنگهایش را نشان طبیعت می دهد

آنگاه که با توأم گویی هر آنچه که زیباست ما را در برگرفته است

اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است

«تو همانی که همیشه به او اندیشیده ام»

«تو برای من مهمترینی در جهان»

«تو همانی که دوستت دارم»

شاید واژه عشق را ساخته اند تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بیان کند

اما باز هم این واژه کافی نیست

با این همه چون هنوز بهترین است

بگذار بگویــــم و باز بگویـــــــم:

                                                «بیش از عشق بر تو عاشقم»


تقدیم به هر دوی شما خوبان


همه عمرم همه جونم تونی تو

هزار گل ده گلسونم تونی تو

ده گرمای وجودت جو گرتم

چراغ دین وایمونم تونی تو

            ***

بیا عشقم بیا مه سیت هلاکم

ده عشقت دالکه مه سینه چاکم

چه شویا تا سحر سی مه نهوفتی

سی او لالایی یات هنی هلاکم

              ***

ده ای دنیا همه فکرم تونی تو

چراغ، سوِزِِِ، زمسونم تونی تو

بیا عمرم بیا و اقلب پاکت

هنی هم شور آوازم تونی تو

          ***

ده اسمت دالکه هاجت گرتم

ودنگت دالکه راحت گرتم

مه چی مرغی که سرگردون و ویلون

ویادت تا سحر قامت گرتم

             ***

تونی شورم تونی سازم بهارم

اگر جو دم بهای، مه حرفی نارم

تو سربیت تمام واژه یایی

تو ماهور خدایی ای نازارم


کارمند نمونه/ طنز

$
0
0

ساعت 7:30 شد نیامدی

زمین زیر پایم خمیر شد نیامدی

از بس که چشم به در دوختم

بهار عمر خزان شد نیامدی

                ***

تو را چون بر سر میزت ببینم

به پای میز تو چون گل نشینم

تو ای مشکل گشای درد مردم

بیا تا از دلم غم را بچینم

              ***

با نگاهی پر زمعنی او مرا کرد نگاه

دردلش رازی نهان بود و رها

سر تکان داد رو به من گفت برو

ای بی خبر از من نپرس این مدعا

                 ***

پدرم گفت اداری نشوی

اسب وابسته به گاری نشوی

در ادارات کسی کس نشود

تا که وابسته به ناکس نشود

                  ***

چون فراموش گشت پند پدرم

تا سر کتف کلاه رفت به سرم

تیشه عمر زدم بر ریشه

چون که کارمندی مرا شد پیشه

                 ***

راز دل گفت و بکار مشغول شد

از غم و حالش دلم آشوب شد

با خودم گفتم ایکوتاه نظر

آخر این کارمندی هم .........؟


"شما جای خالی را پر کنید"

                                                                                            به قلم احسان عالیخانی

1393/02/02                           

بدون شرح

$
0
0
http://tehranpress.com/images/news/7593/thumbs/7593.jpg

بخشنده بودن بیش از آنکه توانایی مالی بخواهد، قلب بزرگ میخواهد...

خاطره انگیز

$
0
0

www.iran-stu.com

خوشا به حالت ای روستایی


چه شاد و خرم چه باصفایی


در شهر ما نیست جز دود و ماشین


دلم گرفته از آن و از این


در شهر ما نیست جز داد و فریاد


خوشا به حالت که هستی آزاد


ای کاش من هم پرنده بودم


با شادمانی پر می‌گشودم


می‌رفتم از شهر به روستایی


آنجا که دارد آب و هوایی


امیدوارم که با خوندن این شعر به یاد...

مناجات

$
0
0
الهی! محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.

الهی! از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.

یارب ز شراب عشق سرمستم کن                    وز عشق خودت نیست کن و هستم کن

از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن           یکباره به بند عشق پا بستم کن

الهی! چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

الهی! مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟

الهی! تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.

نی از تو حیات جاودان می خواهم                 نی عیش و تنعم جهان می خواهم

نی کام دل و راحت جان می خواهم                هر چیز رضای توست آن می خواهم

الهی! اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.

الهی! در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی! بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟

گر درد دهد بما و گر راحت دوست               از دوست هر آن چیز که آید نیکوست

ما را نبود نظر به خوبی و بدی                    مقصود رضای او خشنودی اوست

الهی! اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن.

الهی! دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.

الهی! نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

الهی! دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

الهی! دیده ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.

الهی! پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.

الهی! در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل آلم داغ.

الهی! در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آن را اکران نیست، به جان من دردیست که آن را درمان نیست. دیده من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست.

الهی! ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا انابتی روزی کن                   شایسته خویش طاعتی روزی کن

زان پیش که فارغ شوم از کار جان              اندر دو جهان فراغتی روزی کن

الهی! ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق. عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر. اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت ندارم، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

الهی! به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.

الهی! در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار.

الهی! تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.

یارب زکرم به حال من رحمت کن             بر این دل ناتوان من رحمت کن

در سینه دردمند من راحت نه                    بر دیده اشکبار من رحمت کن

لرستان مروارید گم شده

$
0
0

اعلام آمادگی ایران برای مرمت آثار تاریخی صدمه دیده در سوریه

رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری گفت: ایرینا بوکوآ، مدیرکل یونسکو که به ایران آمده بود، به بضاعت و توانمندی‌های بالای ایران در برطرف کردن نیازهای منطقه‌ای اشاره کرد. بر اساس تفاهم‌نامه‌های همکاری علمی ـ پژوهشی با یونسکو قرار شد تا ایران به عنوان نماینده منطقه‌ای یونسکو ایفای نقش کند. بر این اساس ایران اعلام آمادگی کرد تا آثار و بناهایی که در ناآرامی‌های اخیر سوریه صدمه دیده است و یونسکو و همه علاقه‌مندان میراث فرهنگی نگران آنها هستند، بلافاصله پس از بازگشت آرامش و در هر زمانی که شرایط فراهم شد مرمت و احیا کند.

کاش همانگونه که مسولین کشورمان در خصوص آثار و ابنیه تاریخی سوریه احساس نگرانی میکنند این را بدانند استانی در غرب کشور هست بنام لرستان با قدمتی بیش از 12 هزار سال پیش پلی دارد به نام کشکان شاهکار صنعت پل سازی در دنیا به شمار می آید که در اثر عدم رسیدگی در حال نابود شدن است در شهر خرم آباد پلی هست به نام طاق پیل اشکسه که مسئولین با ندانم کاری هایشان دست به نابودیش زده اند چند متر آنطرف تردریاچه ای وجود دارد بنام کیو که آنهم بخاطر شاهکار مسئولین استان برای احداث غیر اصولی یک زیرگذرسرچشمه اش گم شد و چند سال طول کشید تا اتفاقی سرچشمه اش پیدا شود ریس سازمان میراث فرهنگی عزیزاز اینکه بتوانیم به کشور های دیگر کمک کنیم نگران نیستیم به هر حال این نشان از توانمندی و مهارت ماست و جای تقدیر و تشکر هم دارد اما در ایران جزیره ای وجود دارد بنام لرستان که از گوشت و خون ایران است.این استان 6200 شهید به انقلاب تقدیم کرده به لحاظ اقتصادی در بدترین وضعیت به سر می برد دارای رتبه یک بیکاری کشور می باشد. مسولین و قلم به دستان استان ظاهرا از این مشکلات بی خبرند زیرا دائما از گل و بلبل دم میزنند اصحاب رسانه هم که خدارو شکر تشنه آگهی رپرتاژ و... همه نازمان به تاریخ و تمدن مان است که ان هم در سایه توجهات شما به کشور های همسایه در حال فراموشی است همین مانده فردا از خواب بیدار شویم بگویند با تغییر کاربری مناره آجری به کوره آجرپزی و سنگ نبشته مان مفقود شده مارا دریابید به خاطر خدا.

Viewing all 197 articles
Browse latest View live